معرفی کتاب
سووشون نام رمانی از سیمین دانشور نویسنده نامدار چند دهه گذشته ایران است. نویسنده در این رمان زندگی فئودالی در بحبوحهى جنگ جهانى دوم روایت مىشود. کاربرد برخی واژههای عامیانه شیرازی در متن، جذابیت داستان را چند برابر کرده است. از طرفی بوی عشق و دشتهای زیبای فارس، رمان سیمین دانشور را عطرآگین میکند. یکی از ویژگیهای سووشون ساختار ساده و بیان روان آن است. نویسنده از هرگونه تزئین واژگان پرهیز میکند. مخاطب در صفحات اولیه کتاب، به درونمایه اصلی رمان پی میبرد و برای آنچه قرار است بعداً با آن مواجه شود، پیشآگاهی پیدا می کند.
خلاصه رمان
زری و یوسف در میهمانی عقدکنان دختر حاکم شرکت می کنند. از ورای چند و چون عروسی، خواننده با فضای اجتماعی سالهای ۱۳۲۰ آشنا می شود. زرى و یوسف هم که کاراکترهاى پیش برندهى داستان هستند در این جمع حاضرند. یوسف با دلخورى و زرى با نگاهى نقادانه مجلس را از نظر مىگذرانند. ناهمگونىِ مجلس عقد از همان ابتدا توى ذوق میزند. مهمانان که نیمى بیگانهاند با لهجهى غریب خود مضحکهاى به پا کردهاند. خوش خدمتى نانوا بیشتر از همه نظرها را به خودجلب می کند. نان سنگکى به آن بزرگى آن هم در میانهى قحطى، درست وقتیکه نیمى از مردم شهر نان خشکى ندارند که سق بزنند.
یوسف، خان روشنفکر و متکی به ارزشهای بومی، حاضر به فروش آذوقه مردم به ارتش بیگانه نیست و می خواهد از مردم پشتیبانی کند.
یوسف از وضع موجود به تنگ آمده، تمام زمینداران و اربابها براى سود بیشتر، آذوقه و محصولِ مازاد خود را به قواى بیگانه مىفروشند اما در این میان این یوسف است که صداى مردم شده، که بیداد را بر نمىتابد و حاضر نمىشود در انبارهاى غلهاش را بر اجنبى بگشاید آن هم در شرایطى که مردم چند شبانه روز چیزى براى خوردن ندارند. از طرفى خانهاى قشقایى قصد دارند تا از طریق معاملهاى با قواى انگلیس براى به پا خاستن علیه حکومت مرکزى سلاح تدارک ببینند. یوسف و همفکرانش چنین آشوبى را در میانهى این قحطى و آشفتگى صلاح نمىدانند. دیدگاه یوسف خط تلاقىِ چندین دیدگاه مختلف است و شاید همین امر باشد که از او سیاوش مىسازد.
از سویى دیگر باید دنبالهى خط فکرىِ راوىِ داستان، زرى را پى گرفت. داستان از میانهى ذهنیات و ادراکات زرى روایت مىشود. هم اوست که از گفته اعتراض گونهى شوهرش در مجلس عقد بیمناک مىشود. زرى که با رویهاى محافظه کارانه از شوهرش مىخواهد جوانب احتیاط را رعایت کند، اندکى بعد از سوى شوهر و پسرش، ترسو خوانده مىشود. این زن که در پى حفظ حریمِ امنِ خانهاش است، از دنیا هیچ نمىخواهد جز آرامش و امنیت. اما ناگزیر است با شوهرش همپا شود، چه آنکه یوسف مسئولیتى بزرگتر از زرى بر شانه دارد و در قبال رعایایش احساس وظیفه مىکند. چهار چوب امن یوسف حریمى است که مىباید به دورِ رعایایش کشیده شود.
عاقبت روزی جسد یوسف را میآورند. مرگ یوسف وجود زری را از تردیدها میپیراید و دید او را نسبت به زندگی دگرگون میکند. «میخواستم بچههایم را با محبت و در محیط آرام بزرگ کنم. اما حالا با کینه بزرگ میکنم.» وقتی دکتر عبداللهخان، پیرمرد آگاه، در گفتگویی به زری میگوید: «بدن آدمیزاد شکننده است، اما هیچ نیرویی در این دنیا، به قدرت نیروی روحی او نمیرسد، به شرطی که اراده و وقوف داشته باشد»، دگرگونی او کامل میشود. «نه یک ستاره، هزار ستاره در ذهنش روشن شد. دیگر میدانست که از هیچکس و هیچچیز در این دنیا نخواهد ترسید.» سفر درونی زری، در برخوردهای او با جامعه، به آگاهی میانجامد. او که میکوشید در حاشیه رنجهای مردم بماند، به میان ماجراها کشانده میشود.
آخرین فصل رمان، توصیفی قوی از تشییع جنازه یوسف و یکی از مؤثرترین وصفهای حرکت مردم در ادبیات معاصر ایران است. تشییع جنازه به تظاهرات ضداستعماری مردم و درگیری آنان با نیروهای امنیتی مبدل میشود. جنازه یوسف را شبانه به خاک میسپارند و مک ماهون در تسلیتی امیدبخش به زری مینویسد: “گریه نکن خواهرم، در خانهات درختی خواهد رویید و درختهایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت. و باد پیغام هردرختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درختها از باد خواهند پرسید: در راه که میآمدی سحر را ندیدی؟”